|
دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:3 :: نويسنده : فروزش
مردي كه كنار رودخانه بوده مي بيند عقربي كنار رودخانه آمد ولاكپشتي از راه رسيد وعقرب بر پشت لاك پشت سوار شد وبه آن طرف رودخانه رفت براي من خيلي عجيب بود عقرب به طرف درختي رفت كه زير آن درخت جواني خوابده بود ماري هم به طرف جوان مي رفت مرد ديد عقرب به مار نيشي زد ومار راهش راگرفت ورفت وسراغ جوان نرفت آن عقرب مامور نجات جوان بود مرد به نزد جوان رفت ومتوجه شد كه جوان مست افتاده است بيشتر متعجب شد او را از خواب بيدار كرد از او سوال كرد چه كردي جوان ؟ او گفت من از خواب كه بيدار شدم قصد كردم مقداري پول بردارم وشيشه شرابي بخرم . مادرم صدايم زد پسرم مي خواهم وضو بگيرم برايم آب از چاه مي كشي ؟ گفتم چشم برايش آب تهيه نمودم واز خانه خارج شدم شراب راتهيه نمودم ومقداري پول كه اضاف آمده بود به فقيري دادم واو برايم دعا كرد ودر راه به عالمي برخورد كردم كه پير بود ومي خواست سوار اسبش شود ونمي توانست واز من كمك خواست به هم كمك كردم وبرايم دعا كرد ومرد قصهي عقرب ومار را براي جوان تعريف كرد جوان گريه كرد وگفت من يه كار كوچكي انجام داده ام و خدا اين همه لطف در حق من داشته توبه كرد وجواني پاك ومومن گشت
![]()
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:29 :: نويسنده : فروزش
مردی که در این گوشه به خاک است تنش زن گرچه کنون رخت عزایش به بر است مردِ تو چرا جوا ن شتابد در خاک؟ ![]()
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:27 :: نويسنده : فروزش
مثل داورها که سوتی هایشان تکراری است یـــــک نفر فکری به حالٍ این مجردها نــــــکرد نامـــــزد جان! از غم نســــل جوان دیگر نــگو در نگاه ٍ مـــــردم یارانـــــه خور! ایـــــــن روزها خنده بر لب های محرومان نشاندن مشکل است آن تعارف های صاحــب خانه را جـدی نگــــیر بندرٍ ما بـس که دارد نقــــطه های دیـــــدنی در خــــیابان های شــــهرم، روز روشن دیدنٍ کشـــوری که سال ها خوابیده بر روی گسل ( خوب فهمیدی عزیزم، بنده هم فهمیـده ام خنده ام می گیرد از اخبار! اما چاره چیــــست کفـــتر و خــــرگوش را بیرون کشیـــدن از کلاه پول مردم را زدن در جیب، دزدی، اخـــــتلاس قصد مطرح تر شدن داری اگر، شعــری نخوان در پــی مضــمون دیـــگر باش جــان مــــادرت این ردیـــف لامروت عین چســــب آهـن است بیت بــــعدی را نمــــی گویم ، چرا که بعد ازین ![]()
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:19 :: نويسنده : فروزش
بغض
با بغض نوشتم که دگر خواب ندارم
غصه شده همراه منو راه ندارم آن دوست که بود محرم رازم دشمن شد و بعد از آن دگر راز ندارم در پیچش و تاب این زمانهغصه نه کمو بسیار دیدم
ظاهر که همه دوست بودند باطن همه را گرگ دیدم زین پس نخرم غصه به جانم من درد کشیدم نگرانم
دانی که چه گفتم تو شنیدی غصه تویی و تو را برانم
![]()
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:13 :: نويسنده : فروزش
ا ![]()
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:9 :: نويسنده : فروزش
<<به نام خدای عاشقا>> ![]()
دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:46 :: نويسنده : فروزش
![]()
دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:41 :: نويسنده : فروزش
![]()
دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:25 :: نويسنده : فروزش
![]()
![]() |